سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قالب وبلاگ

باشگاه هوشبری 922
 




مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.

مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.

پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت . پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه ... مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...

به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من ...! رفتار من با نامه های خدا مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را می بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوام و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است . از خدایم طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را برداشتم و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.

برداشته شده از :

حدیث


[ چهارشنبه 93/9/19 ] [ 2:11 عصر ] [ Ehsan Hasani ] [ نظرات () ]

 

 

عفت و پاکدامنی

  • حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند:هنگامی که خداوند خیر و خوبی بنده اش را بخواهد، در برابر غذاهای حرام عفت شکم،و در برابر محرمّات جنسی، عفت جنسی به او می دهد.

منبع:غررالحکم و دررالکلم،ص1،فصل17،ص283،حدیث142

  • حضرت امام محمّد باقر (علیه السّلام) فرموده اند:هیچ عبادتی برتر از عفت شکم و عفت جنسی نیست. 

منبع:الکافیج2،ص79روایت1

  • حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند:عفت رأس هر خیری است. 

منبع: غررالحکم و دررالکلم،ج1،فصل1،ص56،حدیث1212

کسانی چون حضرت یوسف(علیه السّلام) و ابن سیرین از نمونه های برجسته ی عفت و پاکدامنی اند.

الگوی عملی

- جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه ی خرید پارچه به مغازه ی آنان رفت و آمد می کند، دلباخته ی اوست و در قلبش طوفانی از هوس برپاست.

یک روز همان زن، به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند. آنگاه، به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه، پول همراه ندارم، گفت: (( پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.))

زن مقدمات کار را قبلا فراهم کرده بود. خانه از اغیار خالی بود. جز چند کنیز اهل سرّ کسی در خانه نبود. محمد ابن سیرین که عنفوان جوانی را طی می کرد و از زیبایی بی بهره نبود، پارچه ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد،در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اتاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود که خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آراسته بود، با هزار عشوه پا به درون اتاق گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه ی کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده است. فکر کرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس خانم را منصرف کند؛ دید خشت بر دریا زدن و بی حاصل است.خانم، دلباختگی خود را برای او شرح داد. به او گفت: (( من خریدار اجناس شما نبودم،خریدار تو بودم.)) ابن سیرین، زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت؛ در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره ای نیست، باید کام مرا برآوری. و همین که دید ابن سیرین در عقیده ی خود پافشاری می کند، او را تهدید کرد، گفت: (( اگر کام مرا کامیاب نسازی، الان فریاد می کشم و می گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد.))

موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی، ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می داد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از سوی دیگر سرباز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می شد. چاره ای جز تسلیم ندید، اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. فکر کرد یک راه باقی است؛ کاری کنم که میل این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه ی قضای حاجت از اتاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی در هم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد.

منبع: مرتضی مطهری، مجموعه آثار،ج18،(داستان راستان)،ص 386و387

 

برداشته شده از وبلاگ:

حدیث

 


[ چهارشنبه 93/8/14 ] [ 2:39 عصر ] [ Ehsan Hasani ] [ نظرات () ]

 

امیدوارم به راحتی تحت تأثیر حرف های دیگران  قرار نگیریم و از دینمون دور نشیم.

اطلاعاتمون رو اونقدر بالا ببریم که به بهترین نحو بتونیم به این جور افراد پاسخ بدیم.

دینمون اونقدر ارزش داره که بخاطرش بجنگیم و اونو حفظ کنیم،

چون بخاطرش صدها هزار نفر جونشونو دادن و شهید شدن

و حالا این وظیفه ی ماست که اونو حفظ کنیم.

به امید ظهور حضرت آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)


[ شنبه 93/5/25 ] [ 2:0 صبح ] [ Ehsan Hasani ] [ نظرات () ]

 


[ پنج شنبه 93/5/23 ] [ 5:44 عصر ] [ Ehsan Hasani ] [ نظرات () ]

 

عبرت

چتربازها چه لذتی می برند از سقوط، هر چه ارتفاع بیشتر سقوط برای آن ها لذت بخش تر است، چرا؟ چون پشت آن ها به چتر گرم است. ایمان چیزی شبیه به چترنجات است، کسی که ایمان دارد دیگر از سقوط و افتادن و تهدید هیچ هراسی ندارد این است که قرآن کریم توصیه به ایمان دارد و می فرماید: ای کسانی که ادعای ایمان دارید حقیقتاً ایمان آورید.(نساء،136)

منبع : کتاب 30 تدبّر، 30 تلنگر

 


[ پنج شنبه 93/5/23 ] [ 5:42 عصر ] [ Ehsan Hasani ] [ نظرات () ]

 

توی دفتر کارم نشسته بودم و مشغول انجام امورات اداری بودم که خانمی با حجابی بد به من مراجعه کردند. بعد از اینکه کار اون خانم رو ا نجام دادم بهشون گفتم : میشه لطف کنین حجابتون رو رعایت کنین؟ اون خانم در جواب به من گفتن: من فکر نمیکنم حجابم مشکلی داشته باشه، به نظرم حجابم خوبه.

به اون خانم توضیح دادم چرا حجابشون مشکل داره و چرا باید حجابشون رو رعایت کنن. اما قانع نشدن و گفتن: تازمانی که بنده رو قانع نکنید حجابم رو رعایت نمی کنم. این رو گفت و رفت.

دو روز بعد مجدد همون خانم به بنده مراجعه کرد. بلافاصله بعد از ورود ایشون به اتاق بنده دوتا ارباب رجوع چشم هیز هم وارد اتاق شدن تا ببینن این خانم کجا میره و چیکار میکنه.

من با نگاهی پر از حرف باعث شدم تا اون دوتا جوون از  اتاقم برن بیرون و بعدش به اون خانم نگاه کردم و گفتم: یادتونه به من گفتین اگه به من ثابت کردین حجابم رو رعایت میکنم؟ جواب داد: بله یادمه.

به اون خانم گفتم: دلیلی بالاتر از این دوتا جوون چشم هیز که به دنبال شما راه افتاده بودن؟ بنده خدا یک مقدار با خودش فکر کرد و دید واقعاً برای بعضی ها شده مثل یک طعمه و وسیله ای برای لذت بردن و جواب داد: بله حق باشماست. از اون روز به بعد هروقت اون خانم رو توی اداره دیدم با چادر و حجاب مناسب بود...

متاسفانه اینجور خانم ها همیشه دنبال خود نمایی هستند و هرگز پیش خودشون فکر نمیکنن که ممکن هست عده ای مثل گرگ به اون ها به چشم یک طعمه و وسیله ای برای لذت نگاه کنند.

 خواهرم....
چادر مشکی تو برایت امنیت می آورد
خیالت راحت!!!!
گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی ها هستند...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برداشته شده از : www.sayberi174.persianblog.ir


[ پنج شنبه 93/5/23 ] [ 5:28 عصر ] [ Ehsan Hasani ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

Admin : Fariborz Nedaei
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 124143